مجموعه: خواندنیهای دیدنی


یادش بخیر اون قدیما
تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد، مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم.مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما، فکر می‌کردیم مدرسه داده! بعد می گفت: همه تو صفاشون. از جلو نظام، برید سر کلاساتونخط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمزسوسمار یا مداد گُلی بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیمیه معلم بهداشت داشتیم، هفته ای 1بار میومد، مسواک زدن بهمون یاد میداد. هر شنبه هم خانم ناظم میومد لیوان دستمال ناخن و مقنعه ها رو نگا میکرد چه استرسی میکشیدیم تا بیاد سر میزمونبعضی وقتا ناظما یه دفعه میومدن سر کلاس میگفتن کلاسو خالی کنید می خوایم کیفاتونو بگردیم. بعد هر کی نوارکاست اهنگ باخودش داشت فرداش مامانش باید میومد مدرسه!موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.دفترامون خط کشی نداشت، با خودکار قرمز دو طرفش خط میکشیدیم.ابتدایی که بودیم وایمیسادیم تو صف بعد ناظممون میومد می گفت یه جوری بگید مرگ بر امریکا، تا صداتون برسه امریکا. ما هم فکر می کردیم امریکا کوچه بغلیه از ته جیگر داد میزدیمبهترین زمان روزهای پنج شنبه ها بود. مخصوصاً اگر صبحی بودی چون تا شنبه بعد از ظهر مدرسه نداشتیاون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم ! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم با هم بازی میکردیم:شال و حریر اوردیم دخترتونو بردیمشال و حریر ارزونیتون دختر نمیدیم بهتوناگه نمیدین آ پیشته پیشته پیشتهیکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها ، یا ضرب المثل یا چیستان. یا جمع کردن داستان های ادامس لاویز. بعد باهاش فال میگرفتیمرو صفحه ی تلویزیون خاموش دست می کشیدیم صدای جلز ولز میدادبازی اسم فامیلمیوه: ریواس.غذا: ریواس پلو…..! روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتنقدیما اوج سرمایه‌داری این بود که تنهایی بشینی جلو تاکسی به راننده بگی آقا برو ، من دو نفر حساب میکنمبچه بودیم میگفتیم کیا روزه هستن؟ واسه اثباتش زبونمون رو نشون میدادیم اگه سفید بود مورد قبول واقع میشد بچه که بودیم تا توى یه جمعى میرفتیم حوصله نداشتیم،خجالت میکشیدیم بابا مامانمون میگفتن: سلام کردى به عمو؟ ما هم مثل خر تو گل میموندیم! یهو طرف به دروغ میگفت: بعععععله،سلامم کرد پسر/دختر گل! عاشق این ادما بودم، دمشون گرمواقعیتش اینه که دلم تنگ شده برای اون روزاگردآوری:بخش سرگرمی بیتوته